ادامه تفسیر آیه سوم از سوره قدر
اگر مردم یک روزی هدایت خواستند، هدایت. اگر ظلالت خواستند، خدا هدایت را بر مردم تحمیل نمی کند.
این هزار ماه را مردم بوجود آوردند. مردمی که شکم می خواستند، معیشت می خواستند، رفاه و آرامش و امنیت می خواستند. اینها عزیز ترین، عزیزان خدا امیر المومنین (ع) را کنار زدند.
ادامه تفسیر آیه لیله القدر خیر من الف شهر؛
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر آیه لیله القدر خیر من الف شهر؛
در ارتباط با این آیه مطلبی باقیماند از هفته گدشته و نیز نکاتی دیگری هم در تفسیر این آیه وجود دارد.
مقصود از الف شهر و هزار ماه بر حسب روایات متعددی که از شیعه رسیده است، و روایتی هم از قاسم بن فضل فخر رازی در تفسیر کبیرش نقل کرده؛ مقصود الف شهر بنی امیه است. هزار ماه حکومت و دولت بنی امیه است. و لیله القدر هم مقصود صدیقه اطهر فاطمه زهرا سلام الله علیها ست.
خداوند می خواهد بگوید حضرت زهرا س بهتر است از هزار ماه حکومت بنی امیه. یعنی آن اثری که مجاهدات صدیقه اطهر می گذارد. تمام آثار و ثمرات سوء رضالت ها و ناپاکی های هزار ماه دولت و حکومت بنی امیه را از بین می برد.
یک سوال است که: مگر این الف شهر و این هزار ماه که دولت و حکومت بنی امیه است، این خارج از حوزه قدرت خداست؟
معلوم است که داخل حوزه قدرت پروردگار است. پس چطور می شود که هزار ماه قدرت نمایی جنایت، رضالت، نا پاکی، آنهم ناپاکی هایی که در تاریخ کم نظیر است. اعمال شنیعی که در تاریخ کم نظیر است. و آن مقابله ها و برخوردارها و عدالت ها با اساس دین، با اساس اسلام در طی هزار ماه ، هشتاد سال و اندی، صورت بگیرد و این در حوزه قدرت خدا هم باشد.
هم لیله القدر در حوزه قدرت خداست و هم الف شهر درحوزه قدرت خداست. چرا این الف شهری که در حوزه قدرت خداست، بوجود بیاید و محقق بشود، که بعد یک لیله القدری لازم باشد و آن آثار مثبت و عوارض مجاهداتش، آثار شوم و مزموم این هزار ماه را از بین ببرد؟
این که اصولا در دوران زندگی بشر، ظلم ها، کفرها، ستمگری ها ، حاکمیت های ظالمانه چرا بوجود آمده اند، خواه ناخواه یک علل و عوامل متعددی دارند. اما اینجا مسئله خود خداست، خود خدا می گوید لیله القدر خیر من الف شهر، هم لیله القدر در قلمرو قدرت پروردگار است و هم الف شهر. چرا خدایی که در قمرو قدرتش هزار ماه جنایات و ستم است، آن باید جریان پیدا کند که باز آثار مثبت یک لیله القدری که آن هم خدا آفریده، این هزار ماه را از بین ببرد؟
از بین بردن آثار این هزار ماه هم با آن لیله القدر کار آسانی نیست، بلکه کاری بسیار مشکل است. آن لیله القدر آثار این هزار ماه را از بین نبرد. آن ده ها و صدها مصیبت و رنج و مشکلاتی بوجود آمد تا اینکه از بین رفت.
خیلی از جریان های سیاسی که در دوران زندگانی ملل و اقوام اسلام و در مسیر آن امت بوجود آمده و بوجود می آید، جهتش برای ما روشن می شود.
ذات مقدس پروردگار، بشر را برای کمال و تعالی به طرف عبودیت و بندگی خودش آفریده است. این اصل خلقت انسان است که آدمی زاد بیاید ، در جریان عبودیت و بندگی خدا تکامل پیدا کند. تعالی، تصاعد، پیشرفت انسان در انسانیت، در مسیر بندگی خداست. هم در حوزه زندگانی فردیش و هم در حوزه زندگانی جمعیش. اگر ما افرادی را به عنوان بنده خدا داشته باشیم. اما جامعه بنده خدا نداشته باشیم. ملت و مردم در زندگی جمعیشان در جریان بندگی و عبودیت خدا قرار نگیرند، این عبودیت خدا کامل نمی شود.
و تعالی انسان ها در مسیر عبودیت و کمال بندگی خدا محقق نمی شود. چون آدم تنها خودش که نیست، خودش هست با این جمعی که دارد زندگی می شود. جامعه برای حیات و زندگی انسان یک بستر است، یک ظرف است. آدم نمی تواند خودش یک جور زندگی کند، و جامعه ای که در آن زندگی می کند یک جور دیگر زندگی کند. در عین حال انسان در حرکاتش، در رفتارش، در اعمالش، در برخوردش، در تعاملاتش، با مردمی که دارد زندگی می کند، سروکار دارد و این اعمال و کردارش دقیقا در هما مسیر و در همان بستر واقع می شود.
لذا ما هر چقدر هم در حوزه فردیمان عبودیت و بندگی خدا را رعایت کنیم، اگر بنا شد در زندگی جمعی ما عبودیت و بندگی خدا نباشد، یک بخشی از زندگی ما بی تقواست. و یک بخشی از زندگی ما با جریان عبودیت و بندگی حق کاملا منافات دارد. بر خط این تعالی و تصاعد ما به طرف کمال عبودیت یک سنگ راه، یک مشکلات و ناهمواری هایی وجود خواهد داشت.
پس باید بر این تعالی بندگی خدا هم در حوزه زندگی فردی و جمعی ما مسیر حرکت برایمان باز باشد.
در عرصه زندگی اجتماعی، خداوند مشیتش تعلق گرفته است، که آدم در بندگی مجبور نشوند. از اول این جوری خدا قرار داد، که هیچ وقت آدم ها به جبر خدا را بندگی نکنند. با اجبار تو عرصه بندگی واقع نشوند. تکلیف خدا، وظیفه می کند. اگر تکلیف و وظیفه را کسی انجام نداد به عواقب سوء تخلف از تکلیف و وظیفه خودش در زندگی آخرت مبتلا خواهد شد. اما در دنیا اجباری نیست. یک آدم می خواهد عرق بخورد، خدا جانش نمی گیرد. آخر عذابت می کنم اما این جا کارت ندارم. غیبت بکن، تهمت بزن، مال مردم بخور، نماز نخوان، روزه نگیر...
اینجا کارت ندارم. البته این عواقب یک ثمراتی در زندگانی ابدی تو دارد این اعمال خلاف دارد. و آن ثمرات دچار خواهی شد. اما این جا مجبورت نمی کنن. یا اگر نخوانی بدنت فلج بشود. این جا مجبورت نمی کنند ماه رمضان را روزه بگیر که اگر نگیری مغزت دو نیم شود. بنای خدا این است که انسان ها در بندگیش آزاد باشند. و جبر و قهری بر آنها حاکم نباشد. با اراده خودشان خدا را بندگی کنند و تمام ارزش عبودیت و بندگی خدا برای بنده خدا همین است که آزاد است. خودش خدا را می خواهد ، خودش خدا را دوست دارد، گرایش دارد، و با اراده و تصمیم خودش خدا را بندگی می کند.
این هم در زندگی فردی مردم و هم در زندگی جمعی مردم است. ولذا مردم در زندگی اجتماعی – سیاسیشان اگر مسیر عبودیت و بندگی خدا را خواستند، خودشان اراده کردند بنده خدا باشند. جامعه شان جامعه دینی باشد، در جامعه شان عبودیت و بندگی خدا را انجام بدهند، خدا امکانات را برایشان فراهم می کند. موفق می شوند، در همه عرصه ها دشمنان در مقابل ایشان شکست می خورند. چون خودشان می خواهند بنده خدا باشند. و زندگانی جمعیشان بر اساس عبودیت و بندگی خدا شکل بگیرد.
اما اگر مردم به یک نقطه رسیدند، که حوصله شان سر آمد. دیگه طاقتشان طاق شد. دیگه حاضر نشدند پای بندگی خدا بایستند. شکم دارند، نان می خواهند، آب می خواهند، زندگی می خواهند، کاسبی می خواهند، درآمد می خواهند، معیشت می خواهند، نمی ایستند دیگه. چون ایستادن اینجا با معیشتشان برخورد می کند. دیگه اینجا نمی ایستند، و آرامش و رفاه می خواهند. و دیگر بر خط عبودیت و بندگی خدا مقاومت نمی کنند. خدا این ها را مجبور نمی کند. برحسب اراده ای که کردند، مسیر زندگی جمعی – سیاسی را برای اینها عوض می کند. همانطوری که خودشان می خواهند. و این را توجه داشته باشید، که خدا از آن مشیت اصلی خودش دست بر نمی دارد. و آن این که انسان ها در مسیر عبودیت خدا ارتقاء پیدا کنند، تعالی پیدا کنند، بروند بالا و جلو، خدا دست بر نمی دارد.
مسیر بر طبق خواسته خود مردم که در خطر بندگی خدا خسته شدند و دنبال معیشت و رزق و روزی، رفاه زندگانی می خواهند بروند، مسیر برای اینها همانطور هموار می شود که خودشان می خواهند. اما با یک پیچ و خمی، در عین حال قضیه پیچ می خورد به طرف اجرای آن مشیت پروردگار. و در کل نژاد انسان و جریان این نسل بشر در هر موقعیتی در هر شرایطی آخر به طرف بندگی خدا پیش می رود.
و آن تعالی که مشیت اصلی و هدف اصلی خدا از خلقت است از آن خدا دست بردار نیست. و با یک پیچ و خم اجرا می شود.
مردم در زمان معاویه و امام حسن ع، به این نتیجه رسیدند که الآن زندگی می خواهند، زندگی کردن، معیشت داشتند، رفاه داشتن، این در سایه یک آرامش در سایه یک امنیتی بایستی تامین بشود. این که هر روز تو مملکت جنگ است، هر روز یک عده می خواهند بچاپند، و یک جریان مقابل آنها بایستند و جلوی آنها را بگیرد و با آنها درگیر شود. این آرامش مردم را به هم می ریزد. مردم آرامشی می خواهند که در آن آرامش معیشت و زندگیشان اداره بشود. ولو این آرامش در سایه قدرت و حاکمیت یک عنصر ناپاک، یک جانی، یک ستمگر، بچه هند جگر خوار باشد...
آن بیاید با یک عده بسازد، با یک عده تعامل کند، با یک عده را کنترل کند، یک عده را مدیریت کند، آرام کند مملکت را و مردم آسایش و لذتشان تامین بشود.
خب وقتی مردم می خواهند، خدا هم همان را برایشان آماده می کند. امیر المومنین ع شهادت پیدا می کند، امام حسن ع را با زور کنار می زنند، بایکوت سیاسی می شود. معاویه می آید، دولت را به دست می گیرد. دولت بنی امیه می آید، دولت من الف شهر تشکیل می شود.
اما در عین حال خدا از آن مشیت اصلی خودش دست بردار نیست. و آن این است که تعالی بشر در خط عبودیت با اراده خود بشر باید ادامه پیدا کند.
حال برای اینکه در عین حال آنی که مردم می خواهند برای عمران و آبادی و شکم و شهوت و رفاهشان همان خواسته ی مردم اجرا بشود، بر مردم چیزی تحمیل نشود و به زور در یک مسیر قرار نگیرند. از طرفی هم آن جریان اصلی خدا که ارتقاء و تعالی بشر در کمال و عبودیت هم تامین بشود، امام حسین استخدام می شود، امام حسن استخدام می شود، بچه های امام حسین استخدام می شوند.
اینها باید کشته بشوند، اینها باید اسیر بشوند، ضربت بخورند، رنج بکشند، مصیبت ببیند، یک گفتمانی را به نام خدا ، به نام عشق ، به نام دلدادگی حق، این گفتمان را در دل شهوت پرستی، لذت پرستی ، رفاه طلبی مردم این گفتمان را تثبیت کنند، ثابت بشود. و این گفتمان توسعه پیدا کند، مسیر تعالی مردم در خط عبودیت پروردگار با توسعه گفتمانی که اینها با کشته شدن، با شهادت، با اسیر شدن، با کتک خوردن، تثبیت کردند، در توسعه دین این گفتمان آن خط تعالی مردم با اراده خود مردم ادامه پیدا کند.
تا تاریخ برود جلو، این جا یک پیچی می خورد، اینجاست که الف شهر بوجود می آید. خدا ایجاد نکرده هزار ماه دولت بنی امیه را، این هزار ماه را مردم بوجود آوردند. مردمی که شکم داشتند ، مردمی معیشت داشتند، مردمی که رفاه می خواهند، مردمی آرامش می خواستند، امنیت می خواستند. اینها عزیز ترین، عزیزان خدا امیر المومنین ع را کنار زدند، حجت بالغه الهی امام حسن مجتبی ع را کنار زدند. در یک شب هشتاد هزار رزمنده سپاه امام حسن ع به معاویه پیوستند. با عمل به این که این طرف پسر پیغمبر، آن طرف پسر هند جگر خوار است. ترجیح دادند به خاطر پولشان، به خاطر رفاهشان، و خب نتیجه اش کربلا شد، دروازه شام شد. آن همه مسائل بوجود آمد. و باید بوجود می آمد به خاطر اینکه در دل آن جمعیت، در دل آن جریان خواست رفاه طلبی و لذت پرستی و شکم پرستی باید یک گفتمانی به نام توحید به نام دلدادگی حق به نام اقامه و احیاء دین مطرح میشد. که امام حسین آمد مطرح کرد این گفتمان را. آن هم به قیمت تکه تکه شدن خودش، عزیزانش، و اسارت اهل بیتش و کتک خوردن بچه هاش تمام می شد، و گفتمان مطرح شد. و این گفتمان گسترش و توسعه پیدا کرد. و آن مشیت اصلی خدا که تعالی بشر در خط عبودیت پروردگار بود، دوباره به راه افتاد و دوباره جریانش را ادامه پیدا کرد. هزار ماه هم بوجود آمد.
این گفتمانی که بوجود آمد و توسعه پیدا کرد. و در نتیجه توسعه این گفتمان مسئله خط تعالی مردم به طرف عبودیت خدا دوباره به راه افتاد، اینها همه از آثار وجودی لیله القدر بود. و آن صدیقه اطهر است. و لذا خدا می گوید:
لیله القدر خیر من الف شهر
پس این الف شهر را مردم درست کردند البته در قلمرو قدرت خدا درست کردند. چرا خدا جلویش را نگرفت؟ چون خدا بنا ندارد مردم را مجبور کند. چون خدا بنا ندارد هدایت را بر مردم تحمیل کند. خدا بنا دارد آنی که مردم می خواهند همان بشود.
اگر یک روزی هدایت خواستند، هدایت. اگر مردم ظلالت خواستند، آن روز خدا هدایت را بر مردم تحمیل نمی کند.
لذا این مسئله برای ما خط زندگی خودمان را در سیاست روشن می کند. آنی که مهم است که ما در روش سیاسی و خط سیاسی مان مسئله قدرت و مسئله حکومت نیست. امام بزرگوار ما یک روزی تز انقلاب را مطرح کرد که طلبه بود، دو تا مامور فکستنی نصف شب آمدند دستگیرش کردند، هیچی هم نگفت، مردم قیام کردند، کشته دادند، 15 خرداد راه افتاد، اما امام، گفتمان را مطرح کرد. با کشتن 15 هزار نفر آدم به خیال خودشان قصه را تمام کردند. شاه در تاج گذاری یک سخنرانی کرد، خیلی عجیب بود. در ضمن این که مفاخر دوران سلطنت خودش را می شمارد. گفت فقط در تمام این دوره یک نقطه سیاهی وجود داشت، که این نقطه سیاه هم به خوبی گذشت و حذف و پاک شد آن نقطه سیاه و رفت. آن 15 خرداد بود.
اما گفتمان مطرح شد. گفتمان را امام آورد، و ایستاد، تبعیدش کردند، ایستاد، همه چیزش را قدغن کردند، ایستاد، همه عزیزانش را شکنجه کردند، ایستاد، باز گفتمان دوباره توسعه پیدا کردف انقلاب اوج گرفت، پیروز شد، این نظام بوجود آمد.
مهم این است که ما در دل این پیچ وخم های سیاسی، ما دنبال یک گفتمان اصیل قطعی باشیم، و همان را پیگیری کنیم، پای همان بایستیم، ممکن است که یک روزی برسد که در این گفتمانمان ما باشیم و 120 نفر ما باشیم و 72 نفر، مقام معظم رهبری دورش 72 نفر بیشتر نباشد. خود ایستادن پای این گفتمان را یک نفر مطرح کرد اول، و آن یک خانم بود، صدیقه اطهر علیها سلام.
تو فراز و نشیب ها گفتمان بالا و پایین رفت، جریان ها آمدند، قدرت ها آمدند، تمام مسائل دینی بایکوت شد، تمام حرکت های انقلاب اهل بیت و معارف اهل بیت همه در زیر پوشش های ظلم و ستم ناپدید شد. در مسئله کربلا یک چیزی می شنوید. بحث یزید نبود، بحث بنی امیه نبود، شما در زیارت عاشورا، قبل از این که بگویید که خدا عمرسعد را لعنت کند، ابن زیاد، معاویه را بگویید، قبل از اینها می گویید. لعن الله امه قتلتک، خدا امت را لعنت کند، یعنی مردم همه برگشتند...
این نبود که بحث یزید و عمر بن زیاد، شمر و چند آدم گردن کلفت بیایند با امام حسین ع بجنگند، این نبود، مردم بودند. همه اینها مردم بودند. یعنی جریان به صورتی بود که مدینه شهر پیغمبر بود، اهالی مدینه بچه های اصحاب پیغمبر بودند، کم نیست قضیه، وقتی امام سجاد ع را آوردند تو شهر مدینه، در برگشت از کربلا. قائده اش این بود وقتی که امام سجاد ع می آیند توصیف می کنند مصائبی بر بچه های پیغمبر گذشته، و شهادت عزیزان خدا را، این مردمی که بچه های اصحاب پیغمبر هستند، این مردم بچه شهیدهایی هستند که در رکاب پیغمبر شهید شدند. بچه هایشان فرزندان پغمبر را کشتند، اسیر کردند، بچه ها را کشتند...
خب این ها نباید آرام بگیرند، باید تکان بخورند، بشورند. امام سجاد ع که آمدند به طرف مدینه، بشیر را نفرستادن به مدینه که خبر شهادت امام حسین ع را برساند، قبلا رسیده بود این خبر به مدینه. حضرت بشیر را فرستادند، که با یک شعری، با یک نوع برخوردی عواطف مردم را تحریک کند، که مردم بریزند به استقبال اهل بیت امام حسین ع و امام سجاد ع با بیاناتی می کنند زمینه یک حرکت در مدینه، پایگاه پیغمبر اکرم ص درست بشود.
و بشیر هم اول که آمد، کفشش را درآورد انداخت به گردن اسبش، گوش اسبش را خونی کرد، با یک قیافه خاصی سر برهنه، وارد شد، منظره، منظره دلخراشی، که همه را متوجه مسئله خاصی کرد. شروع کرد به شعر خوانی ...
این شعرها را خواند و مردم راه افتادند، واقعا تحریک شدند. از شهر خوارج شدند، در تاریخ می گویند هیچ نفس کشی در مدینه نماند، اینها همه آمدند امام سجاد ع برای اینها سخنرانی کردند. فجیع ترین برنامه هایی که انجام گرفته بود در مظالم کربلا و در مسیر شام و کوفه برای اینها بیان کردند. تمام جزئیات شهادت امام حسین ع و عزیزانشان در روز عاشور را گفتند. تمام مظالمی که در سرزمین شام به اهل بیت شده بود را با آن دقایقش بیان کردند.
آدم وقتی آنها را از زبان زین العابدین میشنود، آدم تحمل شنیدنش را هم ندارد. مردم هم شروع کردند به گریه کردند. گریه ها که تمام شد. فقط یک نفر حرکت کرد. باید همه حرکت می کردند، داد و فریاد، شمشیرها را بکشند، قیام کنند. در دنباله جریان کربلا یک حرکتی تو مدینه صورت بگیرد. تو کل این جمعیتی که گریه کردند، فقط یک نفر حرکت کرد. آن همه سوهان بن صعصت بن سوهان.
گفت: یابن رسول الله معذرت علیکم
ما از شما معذرت می خواهیم، شما را تنها گذاشتیم، و با پدر بزرگوارتان و عزیزانتان این طور کردند.
همین یک کلمه... بقیه حتی این یک کلمه را هم نگفتند.
اشک هایشان را پاک کردند، رفتند دنبال کار و زندگیشان. انگار نه انگار اتفاقی افتاده...
حضرت سجاد ع به حدی ناراحت شدند که به شهر نیامدند. آمدند تو بیابان یک خیمه از موم زدند و تا چند سال توی همان خیمه زندگی می کردند، و پایشان را تو شهر نگذاشتند. و مردم عین خیالشان نبود.
مردم برایشان زندگی مطرح بود، معیشت مطرح بود، گذران مطرح بود. حالا این به وسیله یک حکومت ظالم، آدم کش، ناپاک هم داره مدیریت بشود، خب بشود، ما این چیزها را می خواهیم ، ما چیز دیگه ای نمی خواهیم. وضع اینجوری بود. ولی مهم این بود که امام حسین ع گفتمان را مطرح کرد، امام سجاد ع این گفتمان را پیگیری کردند. چهل سال روش کار کردند . و بعد این گفتمان به شکل انقلاب درآمد و بعد این انقلاب نهادینه شد تو مردم. دنباله اش آمد و هنوز هم داره میره دنباله اش.
پس این خیر من الف شهر در قلمرو قدرت خدا هست. اما این بر حسب مشیت خداست. خدا دو تا مشیت داره ، یکی تعالی انسان ها در خط عبودیت و بندگی. مشیت دوم هیچ کاری تحمیل نباشد. زور و جبر نباشد، هرجور که خود مردم بخواهند. همان برایشان پیش می آید.
منتهی اگر منافی با این تعالی داشت با یک پیچ و خم دوباره با طرح یک گفتمان، که اینجا یک ابزار لازم دارد خدا، قربانی می خواهند، فدایی می خواهد، که بیاید این گفتمان را مطرح کند، و گفتمان توسعه پیدا می کند، مشیت اصلی خدا ادامه پیدا می کند.
این علتی که الف شهر در قلمرو قدرت خدا بوجود آمد.
نکته دیگری که در اینجا داریم. درباره این آیه شریفه، غیر از این که الف شهر مقصود بنی امیه باشد. به اعتبار همان لفظ خود الف شهر، که لیله القدر خیر من الف شهر،
الف شهر؛ یعنی هزار ماه می شود هشتاد سال و چند ماه . این هشتاد سال عمر یک انسان است. خدا می گوید، این یک شب از عمر یک انسان بهتر است. چرا؟ چون شما با این یک شب می توانید عمر یک انسان را بسازید. شب قدر این خصوصیت را دارد، که اگر انسان در شب قدر تصمیم بگیرد و اراده کند برگردد به طرف خدا، چون شب قدر است، شب تقدیر است، و اگر آن شب حسابش را با خدا تسویه کند. مسیر زندگی خودش را عوض کند، توبه کند، انابه کند و خط زندگیش را جدی با اراده بخواهد تغییر بدهد به طرف بندگی خدا، یک عمرش با یک شب ساخته می شود. و این یک شب از یک عمر قیمتش بیشتر است. چون با این یک شب می شود یک عمر را ساخت و با همین یک شب هم می شود یک عمر را از بین برد.
یعنی اگر بنا شد کسی در این شب قدر برود دنبال هوس بازی ها، عیاشی ها، فسق و فجور، فحشا، جدایی از خدا، اعراض از پروردگار ، یک عمر ساقط می شود. در یک عمرش انحراف و نکبت و بدبختی و ظلالت و گمراهی ثبت میشود. پس با این یک شب می شود یک عمر را ساخت، و یک عمر را ساقط کرد. لذا می گوید لیله القدر خیر من الف شهر
یک نکته ای را سوال کردند؛ که برخی از مفسرین مطرح کردند. یک روایتی از پیغمبر اکرم ص نقل شده، روایت متوارتری است.
پیغمبر فرمودند: مزدی که خدا به تو می دهد به اندازه کارت هست.
بعضی ها آمدند گفتند در برحسب این روایت، معنای این آیه عبادت یک شب از عبادت هزار ماه بیشتر است، چطور میشود یک شب عبادت کنی ولی یک عمر محاسبه می شود.
در حالی که عبادت در یک شب محدود است چطور می شود که خدا به این آدم می دهد هزار ماه می دهد؟
اهمیت عمل در درگاه خدا به کمیتش نیست. یک مثال خیلی روشن، چهار رکعت نماز ظهری که شما می خوانید. این چهار رکعت نماز ظهر، عبارت است از تو تا حمد، تو تا قل هو الله، چهار تا رکوع، 8 سجده، دو تا تشهد، این حجم چهار رکعت نماز ظهر است، این چهار رکعت جنابعالی تو خونه می خوانید، می شود چهار رکعت. اما همین چهار رکعت نماز را می آیید تو مسجدالحرام می خونید. یعنی آنجا هم همان مقدار و حجم را انجام می دهید. اما آنجا چهارصد هزار رکعت ثبت می شود. یک وقتی ما مکه مشرف بودیم. خب موقع نماز که می شود سعی می کردم خودم را برسانم مسجد الحرام، مقید بودیم. یک آقایی گفت که الآن توی این شلوغی با این هوای گرم، عصر و شب هم هوای خنک است برو بخوان. گفتم بنده اینجا نماز بخوانم دورکعت نماز خوندم، تو مسجد الحرام بروم چهار رکعت می خوانم، که آنهم چهارصد هزار رکعت محسوب می شود. حال نمی ارزد به آن همه سختی هایش.
جنابعالی تو خانه می شه 4 رکعت، تو مسجد که جمعیت از ده نفر گذشته، که دیگه عدد رکعات آنقدر زیاد است که قابل شمارش نیست. برای همان چهار رکعت.
پس آن حدیث پیامبر یعنی چه؟ از نظر کمیت نیست، از نظر کیفیت است.
یعنی یک شب قدر انسان در درگاه خدا وقتی خدا را عبادت می کند، با یک یا الله شب قدر. این از نظر کیفیت از نظر امتیازاتی که آن شب دارد، از نظر برکاتی که این یا الله شما دارد در این شب، همه هزار ماه یا الله گفتن باز این بیشتر است.
ذات مقدس پررودگار در مقابل حجم عمل چیزی نمی دهند، در مقابل آن اراده و تصمیم و واقعیت عمل به ما چیز می دهند. گاهی یک آدم از سر شب تا صبح خدا را عبادت می کند. کنارش یک آدم از سر شب تا صبح می خواهد. صبح پا میشود وقتی که می خواهد نماز صبح بخواند، یک یا الله می گوید. این یا الله او با تمام عبادت یک شبه آن یکی برابری می کند بلکه بیشتر. این نماز خواندن این خم و راست شدن چه نفعی برای خدا دارد؟ اونی که در درگاه خدا قیمت دارد آن ارتباط ما با خداست. آن شب در خانه خدا بیای یک رابطه ای با خدا برقرار می کنی که با هزار ماه عبادت آن رابطه با هزار ماه عبادت برقرار نمی شود و مهم همان برقراری ارتباط با خداست.
تو برقراری رابطه اگر شما موفق بودی، قیمت دارد ، نبودی قیمت ندارد. لذا می گوید، لیله القدر خیر من الف شهر. و منافاتی با فرمایش پیغمبر ندارد. اجر تو به اندازه کاری که انجام می دهی.
ما باید توجه داشته باشیم به آن کیفیت و آن جریان ارتباطی خودمان با خدا. حجم عمل خیلی مهم نیست. و اگر این جریان ارتباطی ما با خدا خدشه ببیند، آدم هر چه قدر نماز بخواند، مستحبات انجام بدی، فایده ای ندارد.
یک آقایی به من می گفت که توی این ماه رجب ، ماه شعبان، چه کار کنیم، ماه پر فضیلتی است از نظر اعمال و در بعضی از شب ها خب اعمال زیادی دارد، نمازهای خیلی زیادی دارد، بنده به ایشان گفتم که : شما آن کاری را بکن که با آن کار رابطه ات را با خدا بیشتر کنی.
گاهی اوقات هست که آدم یک نماز خیلی سنگینی را می خواند یا ذکر سنگینی را می گوید اما همه اش لقلقه زبان است. چند صد هزار ذکر یا چندین رکعت نماز اما همه اش از روی بی حوصلگی و خستگی.
ولی گاهی اوقات هست یک سحری دعا می کند، گریه می کند، اشک می ریزد، رابطه برقرار می کند، خدا محتاج عبادت ما نیست، ما محتاج اوییم، احتیاج ما هم به عبادت خدا ، رابطه بین خودمان و خداهست. شما دنبال عبادتی بروید که آن عبادت رابطه بین شما و خدا را برقرار کند نه عبادتی که حجمش زیاد باشد. اگر یک دعایی می خوانید که تو آن دعای برای شما حال نمی آورد، نخوان.
نافله سنگینی می خوانی که فقط خسته ات می کند ، و نمی تواند بین شما و خدا رابطه برقرار کند، نخوان چه اجباری دارد. اما اگر یک دعایی بخوانی که رابطه ات را با خدا تقویت کند.
مناجات شعبانیه این خاصیت را دارد. وقتی به مضامین این دعا توجه داشته باشد. رابطه اش با خدا برقرار می شود. چهل بار می گوید اله..